در گوشه اي تنها پناه گرفته ام و در دنياي آرزو و افكارم غرق شده ام . و به ياد آن عشق سفر كرده مي افتم با ياد او آسمان دلم سخت طوفاني و ابري شد.بغضي جانكاه در گلو پديد آمد... اما كم كم و بي اختيار قطرات پاك و زلال اشك همچون بلور از چشمه سار چشم به حركت درآمده و بر گونه ها روان شد. از خود پرسيدم اين همه سكوت براي چيست؟