خسته و غم زده با زمزمه اي حزن آلود شب فرو مي خزد از بام كبود تازه بند آمده باران و نسيمي نمناك مي تراود ز دل سرد شبانگاه خموششمع افسرده ماه از پس آن ابر سياه گاه مي خندد و مي تابد از اندوهي س رد خنده اي غم زده چون خنده درد تابشي خسته و بي رنگ و تباه چون نگاهي كه در آن موج زند سايه نرگ سوزناك از دل ويران درختان خموش مي رسد گاه يكي نغمه آشفته به گوشنغمه اي گم شده از سينه نايي موهوم بانگي آواره و شوم مي كشد مرغ شباهنگ خروشمي رود ابر و يكي سايه انبوه و سياه نرم وخاموش فرو مي خزد از گوشه بامآه دردي ست در آن اختر لرزنده كه گاه كورسو مي زند و مي شود از ديده نهان وز نهيب نفس تيره شام مي كشد مرغ شباهنگ فغان آه اي مرغ شباهنگ خموش بس كن اين بانگ و خروشبشكن اين ناله پرسوز و گداز بشكن اين ناله كه آن مايه ناز تازه رفته ست به خواب آري اي مرغك اندوه پرست بس كن اين شور و شتاب بس كن اين زمزمه او بيماراست
--
اكنون كه جايي برا ي نوشت ساخته اي برايت خواهم نوشت همواره براي تو